
افسانه ي من سخن از عشق بگو با دل ديوانه ي من تا كه از عطر تو لبريز شود خانه ي من شبي اي ماه به اين كلبه ي من پا بگذار تا كه روشن شود از مهر تو كاشانه ي من اي كه مضمون همه شعر و غزل هاي مني مـبـر از يـاد غـزل هـاي صـمـيـمـانه ي من هست عشقت به خدا هستي و دارايي دل خـوش نـگهـدار تـو اين گـوهـر يـكدانه ي من مي زنم ناله چنان مرغ شباهنگ مگر تا به گوش ات برسد بانگ غريبانه ي من آه! چون شمع فشاند گهر از ديده بسي بـشـنـود آنـكه حـديـث دل ديـوانه ي من سال ها گرچه گذشته ست ولي مانده هنوز كوله بار غمت اي عشق بر اين شانه ي من گرچه من مي روم اما به جهان خواهد ماند به يقين تـا به ابد قـصـه و افـسـانه ي من ((اسماعيل مزيدي))
 پريشاني
باز پريشاني ام از حد گذشت بي سر و ساماني ام از حد گذشت كشتي طوفان زده شد اين دلم غلظت طوفاني ام از حد گذشت شرح دهد با چه زباني مگر وسعت ويراني ام از حد گذشت ؟ تا دل من ديد تو را اي غزال ! شور غزل خواني ام از حد گذشت خواستم از عشق نگويم سخن بهت و پشيماني ام از حد گذشت يخ زده ام بي رُخت اي آفتاب ! سوز زمستاني ام از حد گذشت باز به تكرار رسيد اين دلم باز پريشاني ام از حد گذشت... ((غلامرضا پيراني))

نمي دانم بي تو افسرده ام نمي دانم سخت آزرده ام نمي دانم در فـراقـت تـمـام سـاعـتـها خون دل خورده ام نمي دانم غنچه اي نو شكفته بود دلم حال پـژمـرده ام نمي دانم در هـواي تـو بر پرسـتو ها رشك ها برده ام نمي دانم نذر پابوسي ات نگاهم را خسته آورده ام نمي دانم رفـتن تو شـروع مـردن بود مرده ام، مرده ام، نمي دانم ((شبنم فرضي زاده))
سبكبار دلم تا آبگيري كوچك است اينجا سبكبارم چه كاري من به كار بعضي اقيانوس ها دارم دل من فرق دارد مثل دل هاي زميني نيست و اين يعني به مانند شماها نيست رفتارم تو در كوچكترين انگشت من حتي نمي بيني غمي دارم، ندارم، اندكم، يا اينكه بسيارم فقط پروانه مي خوابد كنار غربتم هر شب فقط گنجشك تشنه صبح مي آيد به ديدارم چرا در فكر اينكه چند قطره بيشتر باشم ؟ همينم، راضي ام، چيزي ندارم پشت افكارم ((بهرام اسكيني))
نظرات شما عزیزان:
|